{#navbar-iframe {height:0px;visibility:hidden;display:none

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

معمولی بودنم آرزوست

یه بعد از ظهر از همین بعد از ظهرهای کشدار که نمیدونی میخوای باشبت چکار کنی پا میشی میری کتابخونه شهر ببینی فیلم چی گیرت میاد. بعد همینطور که ردیف قفسه ها رو می گردی دستت گیر می کنه به یه فیلم فرانسوی. تا حالا نه اسمش رو شنیدی نه حتی کارگردان رو می شناسی. با دو سه تا فیلم دیگه میزنی زیر بغلت میاری خونه واسه آذوقه فرهنگی هفته. بعد یکی از شب ها میشینی به تماشا. "زوج مدل" قصه یه زوج معمولیه که 75 درصد نرمال هستن و به همین دلیل انتخاب شدن برای یه جور مطالعه روی آدم ها. از این زوج های سرخوش که همینطوری بی جهت خوبِشونه. بعد اینا رو میذارن تو به آپارتمان که مرتب مانیتور می شن. با اون سیم هایی که دائم بهشون وصله. بعد بغیر از چند دقیقه اول که مضطرب میشه "کلودین" دیگه اصلا نه اینگار که جلو دوربین هستن. همون موقع هم " ژان میشل" آرومش می کنه که این برای علمه و بی خیال. بعد اینقدر راحت زیر نگاه های دوربین ها و رفت و آمدهای بی وقت میخورن و حرف می زنن و معاشقه می کنن که آدم شک می کنه نکنه دوربینی هست اصلا. بعد تو میشینی همون وسط فیلم به فکر که من چرا اینقدر معذبم با خودم پس؟ چرا من همش دائم دارم گیر میدم به خودم که چرا اینطوری کردم و اونطوری نشد، که چطور قضاوت میشم. که چه همه من لایه لایه روکش کشیدم دور خودم. که چه حتی اون لحظه های تنهاییِ آخر شب هم یه لایه از اون روکش رو نگه می دارم دور خودم بس که از خودِ برهنه م میترسم. که یه لحظه چه حسرتی میخورم به اون همه سادگی و بی شیله پیلگی. بعد میشینم میذارم بالا و پایین بشم با شک های زوج قصه، خودم رو میذارم جای اون ها تو بازی ها. بعد تعجب می کنم مدام که بابا اینا چرا نمی گیرن که اینم یه بازیه دیگه ست. بعد با خودم میگم لابد چون اونا 75 درصد معمولین دیگه. اینگار که معمولی بودن یعنی خنگ . گول بودن. بازی آخر هم برای اینه که تموم بشه بازی اصلی و برگردن برن سر زندگیشون. بعد اون قیافه های بهت زده شون که همش میخوان جلوی کارگرها رو بگیرن که اثاثیه شون رو نبرن و میخوان بمونن، که اصلا بازی شده زندگیشون، که اصلا لذت میبرن از کل جریان. بعد اون آهنگ قشنگ انتهای فیلم و منِ بهت زده که عجب داستانی بود. که من تا الان فکر می کردم "ترومن شو" چه عالی بوده بعد یکی سی و دو سال قبل چه فیلمی ساخته. بعد همش دور خودم میچرخم تو اتاق و سیگار میکشم و فکر میکنم که جه خوبه آدم 75 درصد معمولی باشه. من حتی به 50 درصدش هم راضیم بخدا، گیرم خوب بودنش کمتر باشه حالا یه نمه.
The model couple by William Klein, 1977

۱ نظر:

بی نام گفت...

شروع کردم به خوندن وبلاگت توی محل کار !
خیلی خیلی دوست داشتنی می نویسی لحظه های خوب و بدت رو .